میوه ممنوعه
سروده ها و نوشته های عبدالله قرونه ای
«نرگس» دختر جوان بسیار زیبا که همه موجودات پیرامون، عاشقش بودند و همواره به تماشایش می نشستند؛ نرگس هر روز کنار برکه می رفت و ساعتها به عکس خود در زلالِ آرامِ برکه نگاه می کرد. او از زیبایی خود لذت می برد؛ او عاشق «خود» بود!! از قضا نرگس مُرد؛ در اوج زیبایی و جوانی و دلربایی!! در مرگ نرگس، همه بی قراری می کردند و برکه، ناآرام تر از دیگران بود؛ دیگران خواستند تسلایش دهند گفتند: حق داری در مرگ آن جوان زیبا بی قرار باشی؛ هر چه بود تو بیشتر از ما او را می دیدی و زیباییهایش را بهتر می شناسی. برکه با تعجب گفت: مگر نرگس، زیبا بود؟!! حیرت دیگران برانگیخته شد؛ گفتند تو باید بیشتر از ما از زیبایی نرگس بدانی چون او تمام روز کنار تو می نشست. برکه گفت: من تمام این سالها محو تماشای زیبایی خودم در آیینه چشمان نرگس بودم!!!
نظرات شما عزیزان: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : عبدالله قرونه ای
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|