میوه ممنوعه
سروده ها و نوشته های عبدالله قرونه ای

کمی از خودم (4)

 

 

 

خدمتم را در آموزش و پرورش از مهر 77 و شهر خاش شروع کردم. خاش در 170 کیلومتری جنوب زاهدان است. شهری که هر چند کوچک است اما دلگیر نیست. زمینهای کشاورزی و باغهای اطراف شهر، سازگاری خوبی با روحیه من داشت.

در سالهای اول ورودم به این شهر، بعضی بی انضباطی های اجتماعی توجهم را جلب می کرد که متاسفانه برای شهروندان به صورت عادت درآمده و قبح آن از بین رفته بود و البته تاثیر فراوانی هم در اتلاف وقت خودشان داشت. بنا بر این تصمیم گرفتم تا حد ممکن برای بهبود این وضعیت تلاش کنم. در کلاسهایی که شرایط ذهنی دانش آموزان را مساعد می دیدم به تبیین علمی این موضوع می پرداختم و ضمن تشریح صورت مساله، نمونه های تاریخی آن و راهکارهای تغییر رفتار اجتماعی را به سمت و سوی نهادینه کردن انضباط اجتماعی معرفی می کردم. این برنامه را در یک پروسه زمانی در امتداد سال تحصیلی در سالهای مختلف در دستور کار خود داشتم و از آنجا که هر سال با بیش از 500 دانش آموز سروکار داشتم (که هر کدام نماینده ی یک خانواده بودند و در شهر کوچکی مثل خاش این رقم قابل توجهی است) بعد از چند سال آثار مثبت آن به خوبی محسوس بود. مثلا در سال اول ورودم، در پمپ بنزین تعداد خودروهایی که بدون صف وارد جایگاه می شدند بسیار زیاد بود و این یک امر عادی شده بود و هر کس که می خواست در ورودی جایگاه وارد صف شود به راحتی به او راه می دادند و اگر کسی اعتراض می کرد راننده متخلف به قصد زد و خورد با تذکر دهنده از خودرو پیاده می شد و برخوردی طلبکارانه داشت. اما با گذشت حدود 5 سال، اولا تعداد افرادی که بدون نوبت وارد می شدند به شدت کم شده بود و ثانیا آنهایی که قصد ورود  بدون نوبت داشتند به جای برخورد طلبکارانه قبلی، با لحنی مودبانه و آوردن بهانه ای خواهش می کردند که به آنها اجازه ورود بدهند!!  به جرات می توانم بگویم کس دیگری بر این مسایل حساسیت نشان نمی داد و  این تحول، نتیجه آموزشهایی بود که من هر سال به بیش از 500 دانش آموز می دادم. عده ی زیادی از دانش آموزان آن سالهایم هم اکنون دانش آموخته عالی هستند و هنوز هم به من لطف دارند و هر از گاهی سری می زنند و ابراز محبت می کنند. این مطلب را با ذکر خاطره ای از آن سالها به پایان می برم:

در یکی از سالها در سال دوم دبیرستان دانش آموزی داشتم که زالی داشت یعنی موهایش مادرزادی سفید بود. منزوی بود و درسش هم تعریفی نداشت. من تک ساعت درس زبان فارسی دوم و سوم انسانی را به کار عملی املا و نگارش اختصاص می دادم. در یکی از این ساعتها که از دانش آموزان خواسته بودم زبان حالی از خودشان بنویسند متن همان دانش آموز نظرم را جلب کرد. بیشتر از آنچه فکر می کردم از وضع خود ناراحت بود. ظاهرا در خانواده و فامیل به خاطر همین موضوع مورد تبعیض واقع می شد. خصوصی با او صحبت کردم و چند جلسه به خانه ام دعوتش کردم. برایش شرح دادم که دو نفر از بزرگان تاریخ، شرایط او را داشته اند:

شما هم حتما می دانید که یکی از آنان «زال» پدر رستم بود. می دانید که زال به معنای پیر است و این نام گذاری بر مبنای وضع ظاهری او بوده است. به خاطر همین وضع، مردم او را شوم و اهریمنی می دانستند و سرانجام «سام» پدر او، کودک را در صحرا رها کرد اما سیمرغ او را به آشیانه ی خود برد و پرورش داد و دوباره به جامعه برگرداند. عزیزانی که در ادبیات مطالعه دارند می دانند که سیمرغ هم در شاهنامه و هم در منطق الطیر، نماد حقیقت است و حقیقت مطلق، خداست. پس زال چون از بین مردم طرد شد مورد عنایت ویژه ی خدا قرار گرفت و از همین رو قطب دانایی شاهنامه است.

بزرگ دیگری که همین ویژگی را داشته عبدالمطب، جد پیامبر گرامی، بوده است! نام اصلی وی «شیبه» بوده که آن هم در زبان عرب به معنای پیر است!! ظاهرا او نیز به همین دلیل مورد بی مهری قرار گرفته اما بزرگواری به نام «مطلِّب» او را به فرزندی پذیرفته و نام «عبدالمطلب» را بر وی نهاده که به معنای «پسر مطلب» است.

ضمن بیان این مطالب برای آن دانش آموز، حس اعتماد به نفس را در وی تقویت کردم و به او گفتم باید با ایجاد توانایی های دیگری در خود، جایگاهش را در بین خانواده، فامیل، هم کلاسی ها و جامعه ارتقا دهد. آن دانش آموز که کارنامه نوبت اولش چنگی به دل نمی زد نوبت دوم را با موفقیت چشمگیری گذارند و سال بعد هم دیپلمش را گرفت و پس از دوره پیش دانشگاهی بلافاصله در دانشگاه ملی پذیرفته شد. اتفاقا در دانشگاه نیز نه تنها در درسهایش موفق بود که در فعالیتهای دانشجویی نیز حضور داشت و با سایر دانشجویان روابط دوستانه ای برقرار می کرد. در این سالها بارها او را دیده ام و از موفقیتهایی که کسب کرده بسیار خوشحالم. او نیز همواره نسبت من ابراز لطف کرده و پیشرفت خود را مرهون همان راهنمایی ها می داند.

از خدا توفیق می خواهم که در کسوت معلمی تنها به القای مشتی محفوظات به ذهن دانش آموزان اکتفا نکنم. محفوظاتی که ممکن است هیچ گاه در زندگی به دردشان نخورد! بلکه به گونه ای آموزش دهم که تاثیر آن، موفقیت زندگی فردی و اجتماعی آینده دانش آموزان را در پی داشته باشد.

 

 

 

سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

چرا سیاه؟!!

وقتی بچه ها - حتی شش هفت ساله - همراه پدر و مادرها برای خرید نوشت افزار به فروشگاه می آیند با وجود تنوع رنگ و وجود رنگهای شاد و چشم نواز، این کودکان رنگ سیاه را ترجیح می دهند و انتخاب می کنند هر چند والدینشان نیز برای انتخاب رنگهای شاد و روشن، اصرار می کنند اما انتخاب بیشتر بچه ها رنگ سیاه است.

گمان من این است که گرایش به رنگ سیاه، ممکن است نشانه ی دلمردگی و افسردگی روحی  باشد و چون گرایش عمومی سن کودک و نوجوان است باید به شدت احساس نگرانی کرد و به دنبال یافتن راه حلی بود و گر نه ممکن است صدمات جبران ناپذیری به دنبال داشته باشد.

با وجود این که در حال حاضر منع جدی از سوی دولت یا حکومت برای رنگهای شاد و روشن - بخصوص برای کودکان و نوجوانان - وجود ندارد اما این گرایشِ خودِ کودکان و نوجوانان به رنگ سیاه ممکن است نتیجه ی سختگیریهای گذشته باشد. همان طور که سانسور اندیشه ها در طول تاریخ، باعث بروز پدیده ی «خودسانسوری» در بین نویسندگان و اندیشمندان شده است. اما علت مساله هر چه باشد باید آن را جدی گرفت و راه حلی اساسی برایش پیدا کرد.

یک شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 23:45 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

میخی افتاد

به خاطر آن میخ، نعلی افتاد

به خاطر آن نعل، اسبی افتاد

به خاطر آن اسب، سواری افتاد

به خاطر آن سوار، جنگی به شکست انجامید

به خاطر آن شکست، کشوری نابود شد

و همه اینها به خاطر آن بود که یک نفر، در کار کوچکی سهل انگاری کرده و میخی را درست به نعل نکوبیده بود!!

فرستنده مطلب: آتنا

شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

من و محمدرضا حسینی مود در دوران دانشجویی مثل دو برادر دوقلو بودیم و خیلی ها ما را به همین نام می شناختند. دوران پر شر و شوری داشتیم! در مطالب دیگر به این موضوع اشاره خواهم کرد. وبلاگش در حاشیه همین صفحه لینک شده. توصیه می کنم حتما سری بزنید.

یک عاشقانه بلند از وبلاگش برایتان انتخاب کرده ام:

بیا فشرده تر از خوشه های انگورت

بغل بگیر مرا با تمام منظورت

بغل بگیر چنان که صدای امواجت

رسد به گوش اهالی ساحل دورت

مرا حساب کن از آن هزارها ماهی

که حاضرند بمیرند در دل تورت

تو آن درخت اناری که می مکد هر روز

ز ساقه شهد سلیمانی ترا مورت

تو شاهزاده ای از پارس - نامت ایراندخت

و من نواده ای از تیرگان شاپورت

بگو پیاله بیارد - طَبَق طَبَق - خیام

به پاس خنده ی عطاری نشابورت

برهنه می شوم و رو به قبله ات بی جان

بیاورد اگر عطار، سدر و کافورت

تو اسب سرکش عشقی و دوست دارم من

علف شوم به تمنای سبز آخورت

به قطره ای که مکیده ست از تنت ای گل

عسل شده ست - سراپا - تمام زنبورت

به یاد خاطره هامان دوباره برپا کن

بساط بوسه و لبخند و مجلس سورت

عنان روسری ات را به دست باد بده

بپاش روی من از نغمه های پرشورت

میان خلوت آغوش من توقف کن

که بوسه ای بنشانم به گیسوی بورت

 

که کرده است در این قحطسالی گنجشک

به قتل فاجعه آمیز بوسه مجبورت؟

چنان مباش که فردا مورخان جهان

گهی سزار بخوانند و گاه، تیمورت!

 

شده ست چنگ من - ای ماه - از قفس، سرشار

ببین چه آمده بر این پلنگ مغرورت!

سه شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 23:47 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

سه برادر که اوضاع مالی رو به راهی داشتند تصمیم گرفتند هر کدام هدیه ای به مادر پیرشان بدهند. برادر بزرگتر یک خانه ی بسیار بزرگ و مجلل خرید و به مادرش تقدیم کرد. برادر دوم یک ماشین گران قیمت خرید و با راننده خصوصی برای مادرش فرستاد. برادر سوم به خاطر آورد که مادرش همیشه آرزو داشت کتاب مقدس را بخواند ولی چون بی سواد بود نمی توانست. پس به کلیسا رفت و یک طوطی دست آموز را که می توانست هر قسمت از کتاب مقدس را که از او بخواهند بخواند به قیمت 100 هزار دلار اجاره کرد و برای مادرش فرستاد.

چندی بعد، مادر طی پیامی از فرزندان خود تشکر کرد. و حالا بخوانید متن پیام او را:

پسر بزرگم! خانه ی بسیار بزرگ و مجللی برایم گرفته ای اما برای منِ تنها کارآیی ندارد، کار نگهداری و نظافتش نیز دشوار است اما به هر حال از هدیه ات ممنونم.

پسر دومم! ماشین بسیار شیک و راحتی است اما به درد من نمی خورد. برای آدم جوانی خوب است که بتواند با آن به مسافرت برود. به هر حال از هدیه ات ممنونم.

اما پسر کوچکم! فکر تو از همه بهتر بود و بیشتر خوشحالم کرد؛ جوجه ی خیلی خوشمزه ای بود!!!!

دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

تست شگفت انگیز ذهن ناخودآگاه

تست زیر را طبق شرح آن، مرحله به مرحله انجام دهید. توجه داشته باشید که در پاسخ دادن، کاملا بدیهی و بر اساس احساس خود عمل کنید و از وسواس و فکر کردن بپرهیزید.

1) یک برگ کاغذ بردارید و از شماره 1 تا 11 را به صورت ستونی و زیر هم بنویسید.

2) در ردیف 1 و 2 هر عددی را که دوست دارید بنویسید.

3) در ردیف 3 و 7 نام دو نفر از جنس مخالف را بنویسید.

4) نام سه نفر از اعضای خانواده یا فامیل یا دوستانتان را در ردیفهای 4 ، 5 و 6 بنویسید.

5) نام چهار آهنگ را در ردیفهای 8 ، 9 ، 10 و 11 بنویسید.

 

 

 

حالا برای رمزگشایی تست، به ادامه مطلب بروید و پاسخهای خود را با توضیحات ارایه شده بسنجید. اگر به توصیه های بالا درست عمل کرده باشید از نتیجه کار، بسیار شگفت زده خواهید شد!!



ادامه مطلب ...
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:18 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

 

 

گر روح عشق در گل آدم نمی دمید

 

 

 

پروردگار، کوزه گری بیشتر نبود

 

 

(محمد علی جوشایی)

جمعه 25 تير 1390برچسب:عشق, :: 16:17 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

یک غزل

دست سوم

می جویمت ای ناشناس آشنایم

در کوچه های بی نشان ناکجایم

من مطمئنم خواهی آمد روزی از راه 

تنها همین یک دلخوشی مانده برایم

هر روز از این پنجره تا عمق خورشید

بر ماسه نقشی می زنم از رد پایم

خود را صدا کردم یکی از آن سر عشق

پاسخ نگفت الا به تکرار صدایم

با اشکهای من نمی جوشی - غریبه! 

حتی نمی گیری شبی دست دعایم

تا دست های مهربانت را بگیرم

روییده دست سومی بر شانه هایم!!

 

 

یک جور دیگر بر دلم افتاد لرزه

پایان نخواهد داشت - یعنی - ماجرایم

 

دو شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:16 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

خلاصه ی غزلی - یک دوبیتی نابی!

برای شعر شدن - عاشقانه - بی تابی

شکوه نام تو ما را به آسمان برده ست

و خود میان همین عکس های بی قابی

و پشت سایه ی این ابرهای مبهم شب

سفید و سبزترین آیه های مهتابی


حکومت عطش و یک سکوت سرخ اینجاست

بیا ترانه بخوان ای ترنم آبی!

 

عیدهای شعبانیه و بخصوص نیمه شعبان، سالروز طلوع طلیعه امید، مبارک باد!

سه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:15 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

انضباط اجتماعی را نهادینه کنیم

چگونه مردمی متمدن باشیم؟

 این تصویر گوشه ای از یک پارک در کشور هلند است که بیشترین بازدید را بین پارکهای جهان به خود اختصاص داده است.  نه حصاری، نه پرچینی، نه نرده ای. فکر می کنید اگر این پارک در یکی از شهرهای ما می بود، چه ریختی می شد؟!!!

وارد بانک می شوی؛ از دستگاه، شماره می گیری و روی نیمکت می نشینی؛ به شماره ات نگاه می کنی: تعداد افراد در صف: 10 نفر ، زمان انتظار: حدود 10 دقیقه. اما 30 دقیقه طول می کشد تا اپراتور شماره شما را اعلام کند! در مدت این 30 دقیقه افرادی را دیدی که بدون گرفتن نوبت، یکراست به سمت پیشخوان رفتند و کارمند بانک نیز به گرمی استقبالشان کرد و کارشان را راه انداخت!

این یک نمونه بی انضباطی اجتماعی و رفتار غیر متمدنانه است که در ایجاد آن، سه گروه در سه زاویه یک مثلث، نقش دارند:

1) آقا یا خانمی که نوبت نگرفت و دیگران را ندید. آیا او فکر می کند آنهایی که روی نیمکت نشسته اند برای گذراندن وقتشان به بانک آمده اند؟؟!!!

2) کارمند بانک که به صرف دوستی و آشنایی با آن آقا یا خانم، کارش را بدون نوبت انجام داد. آیا او از آقایان و خانمهایی که در نوبت نشسته بودند و با این کار، وقت و حقشان ضایع شد، احساس شرمساری نمی کند؟؟!!!

3) من و شمایی که روی نیمکت نشسته بودیم و دیدیم که حقمان ضایع شد اما ساکت ماندیم و اعتراضی نکردیم.

نمونه ی این بی انضباطی های اجتماعی را تقریبا در همه ی محیط های عمومی می توانیم ببینیم. در نانوایی، پمپ بنزین و ...  . برای ما ایرانی ها - ظاهرا - قبح این کار از بین رفته و چه بسا آن را امتیازی برای خود می دانیم!! حتی در مسجدالحرام و در لباس احرام، می توانی ایرانی ها را از دور بشناسی!! چون ایرانی ها حتی در صف زیارت حجرالاسود هم نوبت را رعایت نمی کنند!!!!!!!!!!!!!!

باید توجه داشت که سکوت و بی تفاوتی در برابر این رفتارها - خود - از عوامل مهم ایجاد آن است.  اما تذکر و اعتراض به آن باید به نحوی باشد که فرد هنجار شکن در مقابل آن احساس شرمساری کند و رفتار خود را تغییر دهد نه به گونه ای که موضع بگیرد و مقاومت کند.

بی انضباطی اجتماعی مصداقهای بسیار ساده و پیش پا افتاده ای دارد. اما توجه به همین نکات ساده، تاثیر شگرفی بر سلامت روحی جامعه، کاهش پرخاشگری عمومی، ایجاد محیطی زیبا، کاهش آلودگی هوا، کاهش ترافیک و ... دارد ضمن این که ما را به عنوان مردمی متمدن و با شخصیت به دیگران می شناساند. پس بیایید از همین حالا به این نکات بسیار ساده پای بند باشیم:

- در نانوایی، پمپ بنزین، بانک و ... نوبت را رعایت کنیم و در مقابل رعایت نکردن دیگران هم بی تفاوت نباشیم.

- آدامس، آب دهان (و احیانا آب دماغ!!!!) خود را در پیاده رو و خیابان نیندازیم.

- از اموال عمومی شهر، مانند فضای سبز، وسایل بازی و ورزشی پارکها، نمیکتها و حتی سطلهای زباله درست استفاده کنیم و در نگهداری آنها احساس مسئولیت داشته باشیم.

- هنگام ماندن در ترافیک، از حرکت کردن بین لاین ها خودداری کنیم.

- پشت چراغ قرمز، سمت راست را خالی بگذاریم و ضمنا به جای زرد شدن چراغ گذر مقابل، سبز شدن چراغ خودمان را انتظار بکشیم.

- چنان چه قصد گردش به راست یا چپ را داریم، پیش از رسیدن به تقاطع، در مسیر خود قرار بگیریم.

- پیاده رو جلوی فروشگاهمان را اشغال نکنیم.

- در پیاده رو، موتورسواری نکنیم.

- به جای آن که پشت در حیاط، با بوق زدن پی در پی، بخواهیم در را برایمان باز کنند، پیاده شویم و زنگ حیاط را بزنیم.

- پوست میوه و تخمه و آجیل را از شیشه خودرو به خیابان پرت نکنیم.

- ...

یادمان باشد که تغییر رفتارهای اجتماعی، روندی تدریجی و آرام دارد و نمی توان انتظار داشت که در مقطع کوتاهی نتیجه مطلوب بگیریم. پس نباید ناامید شویم و عزم ملی خود را برای تبدیل شدن به ملتی متمدن، جزم کنیم.

حادثه        (1378/4/18)

شب از سکوت و سیاهی نشسته سنگین تر

به حجم خالی خانه - به سطح بسته ی در

به واژه های به هم ریز کوفته بر میز

به شانه های خمیده، برهنه، تاول خیز

به حفره های دلم انتظار می کوبد

صدای ساعت شماته دار می کوبد

نگاه می کنم و پیش می خزد دیوار

نگاه می کنم و سقف می شود آوار

کنار پنجره ای که ستاره آویز است

حضور صندلی و میز، شک برانگیز است!

سکوت کوچه پر از سایه های مشکوک است
دوباره ساعتِ شب، اتفاق را کوک است

نگاه مضطربی توی نامه می پیچد

صدای حادثه در روزنامه می پیچد

عبور ثانیه هایم شتاب می گیرد

تمام حجم مرا اضطراب می گیرد

در ارتعاش نگاهم هلال می شکند

سکوت پنجره از احتمال می شکند

به کوچه می دوم و روی زخم باتومم

دوباره طاقت یک جفت بال می شکند

نگاه پرسشی ام می خزد به زاویه ها

و در تلاقی چشمان، سوال می شکند

به سوی حادثه ای که فرود می آید

اشاره می کنم اما مجال می شکند!

جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

 

 

 

  یک مشت تخمه دهانشان را بسته ست 


  این قصه آفتابگردانهاست!

 

پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:11 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

ترک های کویری

غزل می جوشد امشب از ترک های کویری تان

و اقیانوس خواهد شد تمام سر به زیری تان

خدا را - سبز - می بینم، نشسته در گل و لبخند

میان نان و خرما در سبدهای حصیری تان

و چشم آسمان در چشم تان شرمنده می ماند

کنار نخل های سربلند گرمسیری تان

نسیم مهربان بر شانه های دشت می پیچد

غرور نخل را خم می کند بر دستگیری تان

دلم از واژه های مشرقی لبریز می گردد

ترنم می شکوفد بر افق های حریری تان

 

شکوه شعر و شبنم دشت را پر می کند فردا

غزل می جوشد امشب از ترک های کویری تان!

دو شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:10 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

هبوط (1)

چه فرق می کند

سیب باشد یا گندم

وقتی بهانه ای ست

که ترا از بهشت برانند!

 

چه ساده ای آدم

که گناه آگاهی نسل ها را به دوش می کشی

و هنوز نمی دانی

آنچه در بهشت به تو خوراندند

چه بود!

 

خدا و شیطان

دو روی یک سکه اند

که جنگ زرگری شان

فقط آرامش ترا به هم زده است!!

سه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:8 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

هبوط (2)

حوا

عشق را می فهمید

که ترا به زمین آورد

و در آسمان

تکفیرش می کردند قدیسان

که جز سجده نیاموخته بودند!

 

زمین را به تماشای عشق

ازدحام فرا گرفت

و آسمان از رونق افتاد

و خدا چنان به قهقهه خندید

که هفت آسمان آوار شد

بر سر آنان که

عصیان را گناه می شمردند!!

 

سه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:7 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

یک غزل

فصل تازه

یک فصل تازه بود غزلخوانی دلم

مجموع لحظه لحظه ی بارانی دلم

از عمق شرمگینی چشمانت آمده ست

یک عشق سر به زیر به مهمانی دلم

می ترسم این که کار به دست دلم دهد

این ماجرای بی سر و سامانی دلم

شعرم بلور خاطره های بهاره شد

در انجماد قطب زمستانی دلم

دیری ست تا به خانه ی خود سر نمی زنی

ترسیده ای از آتش پنهانی دلم

تقدیر پیچ پیچ مرا زلف تو نوشت

این داغ عشق توست به پیشانی دلم

زیباترین جسارت تاریخ شعر و عشق

پیداست در صداقت و عریانی دلم

یک شب میان حادثه ها یک نیاز کال

رو می شود به دست نگهبانی دلم

تا در مسیر قافیه هایم نشسته ای

شک می کنم به هر چه مسلمانی دلم

 

سه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

جامعه شناسی نخبه کشی

من مانند نویسنده این کتاب، با بدبینی مطلق به موضوع نگاه نمی کنم بلکه سعی می کنم منطقی باشم.

تضاد عجیبی در اخلاق ما ایرانی ها وجود دارد. از یک طرف قهرمان گرا هستیم؛ یعنی برای پیشرفت کشورمان در انتظار یک قهرمان هستیم که همه ی مسئولیت را به دوش بگیرد و زحمت بقیه را کم کند. از سوی دیگر نخبه کش و به اصطلاح عامیانه تر: «زیراب زن» هستیم.

بزرگمهر، امیر کبیر، سید محمد خاتمی

اینها فقط سه نفر از نخبگان بی شمار این کشورند. اما تنها یکی شان کافی بود که ما امروزه ابرقدرت علم و دانش و پیشرفت و فن آوری و اقتدار سیاسی در دنیا باشیم. اگر یکی از اینها در کشوری مانند ژاپن می بودند خدا می داند که چه ها می کردند. اما در ایران...

ژاپن، اولین مدرسه اش به سبک دارالفنون را شانزده سال پس از ایران، دایر کرد!!

اما ما با کسی که شانزده سال قبل از ژاپن، مدرنیزه کردن کشور را آغاز کرده بود؛ چه کردیم؟؟!! اگر امیر کبیر به جای دو سال ده سال صدارت می کرد حداقل امروز شانزده سال از ژاپن جلوتر بودیم!!

فکر می کنید اگر امیر کبیر را خدا دوباره به ما برگرداند، با او چه خواهیم کرد؟ جای بسی تاسف است که در کتابهای درسی ما اقدامات ارزنده و مدیریت مقتدرانه ی این مرد بزرگ، به فراموشی سپرده شده و تنها به ذکر نامی (احیانا برای خواندن فاتحه ای!!!) بسنده گردیده در حالی که نوشته های سراسر چاپلوسی و مجیزگویی اعتمادالسلطنه، آقازاده ی قاتل امیرکبیر،  آذین بخش صفحه های کتاب درسی می شود (آن هم چندین صفحه!!) تا دانش آموزان ما هم هنر ارزشمند چاپلوسی!! را بیاموزند.

به قول استاد بیضایی، چه جای خرد؟ کتابی در وصف اطاعت بنویس!

یک نامه امیر کبیر به ناصر الدین شاه

نقل شده که امیر کبیر حاکم قم را که اتفاقا مورد عنایت خانواده سلطنتی بود، به دلیل اقدام به ظلم و فساد مالی عزل کرد. اما ناصرالدین شاه به توصیه ی عمه اش و بدون مشورت با امیر، مجددا او را ابقا نمود. امیر به محض دریافت این خبر، گروهی را برای بازداشت حاکم معزول و انتقال او به تهران اعزام و موضوع را این گونه به شاه گزارش کرد:

الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولیم، خبر رسید حاکم قم را که عزل کرده بودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلی حضرت بدانند که اداره امور مملکت، به توصیه ی عمه و خاله نمی شود!

شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 16:0 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

این غزل زیبا از دوست عزیز محمدعلی جوشایی است که افتخار آشنایی نزدیک با ایشان را نداشته ام. فقط می دانم که اهل بم است و مدتی هم (در دولت اصلاح طلب) رییس فرهنگ و ارشاد بم بوده و تا حالا سه مجموعه شعر ارایه کرده که این غزل از مجموعه «باغ ملی، ساعت پنج عصر» انتخاب شده

روز گرسنگی سرمان را فروختیم

نان خواستیم خنجرمان را فروختیم

چون شمع نیم مرده به سوسوی زیستن

پس مانده های پیکرمان را فروختیم

از ترس پیرکش شدن ریشه ای کثیف

سرشاخه های تناورمان را فروختیم

غیرت نبود تا بزند پشت دست حرص

ما - کودکانه - باورمان را فروختیم

در چشم گرگ خیره نشو - ای پدر - که ما

پیراهن برادرمان را فروختیم

دروازه باز و بسته - چه توفیر می کند

وقتی نگاه بر درمان را فروختیم

جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:59 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

تنها در برکه ای زلال منعکس می شود آسمان

و اقیانوس خشمگین

دل آبی اش را کدر می کند


برکه ی کوچک

به عمق آسمان می گردد!

دو شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:57 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

 

زبان فارسی در چین!!

حدود هشتصد سال پیش ابن بطوطه، جهانگرد مراکشی، از غرب افریقا راه افتاد و پس از رفتن به حج، با عبور از جنوب ایران، سفرش را به طرف شرق ادامه داد و تا چین رفت. او در سفرنامه اش می نویسد: در دربار امپراطور چین مطربان به زبان های چینی، هندی، عربی و فارسی شعر و آواز می خواندند. سپس ادامه می دهد: پسر امپراطور چین، آوازهای فارسی را بسیار دوست داشت.

روزگاری هم شعر فارسی در هند رونق بسیار گرفت. همان زمانی که پادشاهان متعصب صفوی به جز شعر مذهبی به شعر دیگری بها نمی دادند، پادشاهان هند که اتفاقا هندی هم نبودند و شاخه ای از گورکانیان بودند (همان ها که قبلا تیمور لنگشان را هم به جان ما ایرانی ها انداخته بودند) به شعر فارسی بسیار اهمیت می دادند. یک نکته دیگر هم البته خالی از لطف نیست که بدانیم اگر یک سلسله در طول تاریخ حامی واقعی شعر فارسی بوده همین گورکانیان هند بودند. قبلا سلطان محمود غزنوی هم به شاعران التفات نشان داده بود اما شاعرانی مانند عنصری، فرخی و انوری را. ولی همه می دانیم که با فردوسی چگونه رفتار کرد. اما گورکانیان هند در قبال شاعر نوازی خود چشمداشت هیچ مدح و ستایشی نداشتند. جالب اینجاست که در این دوره، حتی شاعران هندی برای برخورداری از التفات دربار کشور خودشان باید به زبان فارسی شعر می سرودند!! (نمونه اش امیر خسرو و بیدل دهلوی)

امروز هم زبان فارسی در چین رواج دارد! اما با حکایتی دیگر...

چندی پیش یک گوشی نوکیا x6 چینی به دستم افتاد. با منوی فارسی و چه فارسی سلیسی هم داشت!! مثلا به جای عبارت تماس ناموفق، از عبارت سقط جنین استفاده می کرد!! یا به جای عبارت کلیدهای میان بر، عبارت منوی تنبل را به کار می برد!! نمونه این فارسی سلیس را در منوی دستگاههای چینی بسیار دیده اید.

اقتصادمان را که پیشکش چینی ها کرده ایم. از قطعات یدکی پژوی فرانسه گرفته تا جوراب و زیر پوش و سنگ پا!! (این یکی را بی اغراق می گویم. چند روز پیش برنامه با شما که عصرها از شبکه یک پخش می شود با استناد به جدول واردات و صادرات اعلام کرد) لااقل نگذاریم فرهنگ و زبان مان را به بازی بگیرند.

آهای!!...

کسی نیست به داد این کشور یتیم برسد؟؟!!

کجایند مردمانی که می خواندند

          چو ایران نباشد تن من مباد                بدین بوم و بر زنده یک تن مباد!

اما گویا زمانه خیلی چیزها را از ما گرفته است. سربسته می گویم:

نقل شده همین تیمور لنگی که چند خط بالاتر ذکر خیرش بود، وقتی به توس رسید سر مزار فردوسی رفت و گفت پس آن پهلوانانی که یک عمر سنگشان را به سینه زدی کجایند که جلوی مرا بگیرند؟ آن گاه شاهنامه را باز کرد تا جواب فردوسی را بگیرد. این بیت را دید:

          چو از بیشه رفتند شیران جنگ          بیاید به جولان روباه لنگ!!

دست مریزاد فردوسی که حتی پس از مرگ از کیان و شرف کشورش دفاع کرد.

اما افسوس! امروز دیگر شیران جنگ از بیشه رفته اند و ...                       

پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

یک غزل

           مریم

چند روزی می شود که طرح یک غم می شوی

با شب و با کوچه و با من فراهم می شوی

می نشینی زیر آن قاب مشبک - سر به زیر

زیر آوار نگاه رهگذر، خم می شوی

از تپش های صدایت کم کمک حس می کنم

داری از حجم سکوت کوچه مان کم می شوی

رنگ تردیدی نشسته بر یقینم - نازنین!

رنگ می بازی - می بازی - مبهم می شوی

لحظه لحظه در تب یک اتهام تازه ای

پیش چشمم باز هم - ای خوب! - مریم می شوی

 

مادرم می گفت - وقتی این غزل را می شنید:

من نخواهم دید روزی را که آدم می شوی!!

 

دو شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

غزلی از دوست عزیزم مرتضی امیری اسفندقه برای آزاده ی کربلا، حــر

عاقبت، جان تو در چشمه ی مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا - در نفست تاب افتاد

نور در کاسه ی ظلمت زده ی چشمت ریخت

خواب از چشم تو - ای شیفته ی خواب - افتاد

کارت از پیله ی پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه، برون از قفس قاب افتاد

چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر

آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد

عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را

از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد!

ماه را بی مدد تشت، تماشا کردی

چشمت از ابروی پیوسته، به محراب افتاد

چه کشش بود در آن جلوه ی مجذوب، مگر؟

که به یک جذبه، چنان جان تو جذاب افتاد

 

چهره ی واقعی ات را به تو برگرداندند

از سر نام تو سنگینی القاب افتاد!

شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد!

آه از این مردن شیرین دهنم آب افتاد!!

 

امشب از هرم نفسهای اهورایی تو

گرم در دفتر من این غزل ناب افتاد!

پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:حر, :: 15:53 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

بسم الله الرحمن الرحیم * اقراء باسم ربک الذی خلق * خلق الانسان من علق

آیا می دانید که کلمه «علق» بیش از 40 معنی دارد؟؟؟!!!!!

اگر لغت نامه دهخدا را در رایانه ی خود دارید، همین حالا نگاهی به آن بیندازید:

گل خشک شده - خون لخته شده - عشق و محبت - خشم و نفرت و کینه - و ...

به نظر شما انتخاب این کلمه برای معرفی ماده اولیه ی آفرینش انسان، بسیار حساب شده نیست؟

انسانی که همه ی این تضادها را در وجود خود جمع دارد و از همین رو - خود - عالمی دیگر است.

انسان، اقیانوس کوچکی است که بر ساحل قطره ی بزرگ هستی ایستاده است!

پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

اکنون، رسیده ام به کشوری که بر آن گام هیچ کلمه ای نرفته است

و خراش هیچ نگاهی بر آن نیفتاده است

و پاکی بکر آن را پلیدی هیچ فهمی نیالوده است!

من اکنون کاشف اقلیمی هستم که خود، خالق آنم!!

از کتاب ارزشمند «هبوط» نوشته ی دکتر شریعتی

خدا و انسان

          1) چرا انسان جانشین خدا شد؟

          2) چگونه انسان جانشین خدا شد؟

          3) درخت ممنوع چه بود؟

          4) عصیان و هبوط

          5) حجرالاسود؛ سنگ سیاه عصیان

این موضوع سالها ذهن مرا به خود مشغول کرده و در باره اش مطالعه کرده ام. در فرصتهای بعدی به شرح آنها خواهم پرداخت. انتظار دارم شما دوست عزیز هم نظرات ارزشمندت را دریغ نکنی

1) چرا انسان جانشین خدا شد؟

این سوال، همواره دغدغه فکری انسان ها بوده و شاید هر کسی از هر صنفی یا قماشی لااقل یک بار این سوال را از خودش پرسیده باشد. علما هم همواره به دنبال توضیح و تشریح این موضوع بوده اند. گروهی هدف از آفرینش انسان را عبادت خدا و گروهی رسیدن به کمال می دانند. در یک حدیث قدسی نیز خدا شناخت خود را هدف آفرینش انسان بیان می کند:

«من گنجی مخفی بودم و دوست داشتم که شناخته شوم؛ پس انسان را آفریدم تا به واسطه او شناخته شوم»

در آیات مختلف قرآن نیز انسان، موجودی معرفی شده که می تواند به اسفل السافلین سقوط کند یا به اعلی علیین رفعت یابد. پس همین جا این نکته استنباط می شود که صرف انسان بودن و قالب آدمی داشتن، مقام جانشینی خدا را به کسی نمی دهد. به عبارت دیگر همه ی انسان ها به این مقام نمی رسند.

اما کدام خصلت انسان، او را جانشین خدا می کند؟

- عبادت، پرستش، بندگی و تسلیم محض، تحصیل علم، خدمت به خلق، ... . همه ی این ها صفاتی پسندیده و نیکو هستند. اما به نظر نمی رسد برای مقام جانشینی خدا کافی باشند. انسان در کنار همه ی این خصلتهای نیک، یک ویژگی منحصر به فرد نیز دارد. ویژگی که اتفاقا نزدیک ترین خصلت و شباهت او به خداست:

آفرینشگری!

آری! انسان، آفرینشگر است. این نزدیک ترین خصلت او به خداست. مدتها به این موضوع اندیشیده بودم تا این که توفیق مطالعه اوستا دست داد و اتفاقا تایید همین مضمون را در آن کتاب ارزشمند یافتم.

 

سه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

2) چگونه انسان، جانشین خدا شد؟

خدا به فرشته ها گفت: من می خواهم در «زمین»، برای خود، جانشینی قرار دهم؛ فرشته ها گفتند: آیا کسی را می گذاری که در زمین، فساد و خون ریزی کند؟ خدا (خیلی سربسته) گفت: من چیزی می دانم که شما نمی دانید!

سوره بقره، آیه 30

پس جایی که قرار بود انسان در آن جانشین خدا شود، زمین بود. اما از آن جا که حکومت خدا، دموکراسی است! خواست که فرشته ها را قانع و راضی کند و آنها را از درست بودن تصمیم خود مطمئن سازد. از سوی دیگر انسان هم برای رسیدن به این مقام بزرگ، باید امتحان می داد و کارنامه قبولی خود را ارایه می کرد! شاید تصور عموم، این باشد که آدم در این امتحان، نمره قبولی نگرفت. پس با این وجود چرا باز هم به مقام جانشینی خدا رسید؟ یا نه، اصلا آن قضیه منتفی شد؟!!

اتفاقا آدم همان کاری را کرد که خدا می خواست و انتظارش را داشت!

و گفتیم: ای آدم! تو و زوجت در بهشت ساکن شوید و از هر نعمتی که می خواهید، بهره مند گردید. «ولا تقربا هذه الشجره» فقط به این درخت، نزدیک نشوید

سوره بقره، آیه 35

این که درخت ممنوع، چه بود موضوع مطلب بعدی است. اما چرا انسان از آن منع شد؟ چون انسان به چیزی که از آن منع شود، حریص می شود! یعنی خدا با این منع کردن، می خواست انسان را به آن درخت، حریص تر کند.

می دانیم که همین اتفاق، باعث هبوط آدم از بهشت شد. حال، آیا باید به خاطر این اتفاق، حسرت بخوریم و متاسف باشیم و همواره، جدمان - آدم - را ملامت کنیم؟

یادمان نرود که قرار بود ما در زمین، جانشین خدا باشیم نه در بهشت!! بنا بر این، «چشیدن از درخت ممنوع» و هبوط از بهشت، هرگز جای ملامت و سرزنشی برای «آدم » ندارد. آدم همان کاری را کرد که خدا انتظارش را داشت. اگر این کار را نمی کرد، باید در آدم بودنش شک می کردیم!!

 

پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

3) درخت ممنوع، چه بود؟

چه فرق می کند سیب باشد یا گندم؟ یا هر چیز دیگر! با کمی دقت در مورد آیات مربوط به این موضوع، درمی یابیم که این درخت، یک نماد و نشانه (simble) است. در گفت و گوهایی که با روحانی ها و مولوی های مختلف در این موضوع داشتم، تنها یک نفر به نشانه بودن آن اشاره کرد. البته او معتقد بود که این درخت، نشانه ی هواهای نفسانی انسان است. ولی می دانیم که نتیجه نزدیک شدن به آن برای آدم، رسیدن به مقام خلیفه اللهی است! و قطعا این نمی تواند پاداش پیروی از هوای نفس باشد!!

دکتر شریعتی در کتاب تاریخ ادیان، این موضوع را از نگاه دیگری بررسی کرده است: این درخت، نماد آگاهی و معرفت است. پس چرا خدا انسان را از آن منع کرد؟ آیا خدا می خواست انسان، نادان و ناآگاه بماند؟!! پاسخ، روشن است: چون آگاهی مسئولیت می آورد و از این رو شخص باید در پذیرش آن، اختیار و اراده داشته باشد. خدا نمی خواست مسئولیت آگاهی را به اجبار بر دوش انسان بگذارد. هر چند دوست داشت انسان این مسئولیت را بپذیرد! این جا «عدو، سبب خیر شد» و وسوسه شیطان، انسان را به سوی آن چه خدا می خواست سوق داد. در شعر هبوط (1) و (2) که در همین وبلاگ درج شده و البته انتشارش بحثهای فراوانی هم به دنبال داشت، همین موضوع بیان شده. بازنده ی این نبرد، شیطان بود که با وسوسه آدم و ترغیب او برای نزدیک شدن به آن درخت، او را به جایگاه اصلی خود رساند!

نکته جالب دیگر این است که در چند آیه، خوردن آدم از میوه ممنوع، با فعل چشیدن (ذوق) بیان شده که نمادین بودن آن را بهتر نشان می دهد.

آری! آدم با چشیدن میوه ی معرفت، چشم دلش بینا شد و از عریانی (نادانی) خود در مقابل خدا شرم کرد. او بار مسئولیت را پذیرفت.

آسمان، بار امانت نتوانست کشید                      قرعه فال به نام من دیوانه زدند!

این موضوع در اسطوره های ملتهای گوناگون نیز بیان شده. اطلس، قهرمانی که به جرم دانایی و آگاهی، محکوم شد تا کره ی زمین را بر شانه های خود حمل کند، یکی از این انعکاسهاست. مسئولیت آگاه بودن، همین است!

جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

کارمندان ادارات مانند کتابهای یک کتابخانه هستند؛ آنها که بی خاصیت ترند در قفسه های بالاتر گذاشته می شوند!!

جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:47 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

عرب و مغول

از هر ایرانی با هر میزان سواد و در هر صنف و قماشی که بپرسی وحشیانه ترین حمله ای که در طول تاریخ به ایران شده کدام است، بدون ذره ای درنگ و تردید خواهد گفت: حمله مغول!

اما گمان می کنم حمله عربها به ایران وحشیانه تر از حمله مغول بوده.

من آنچه برای این مدعا به نظرم می رسد می گویم. شما خواننده ی عزیز هم هر دلیلی در رد یا اثبات این ادعا داری می توانی پای همین مطلب اضافه کنی.

از قرن سوم هجری که آغاز شکل گیری فرهنگ و تمدان ایرانی - اسلامی است، تا قرن هفتم که حمله مغول به ایران اتفاق افتاد، آثار مذهبی، عرفانی، فرهنگی، ادبی و علمی فراوانی پدید آمد که امروزه تقریبا همه ی آنها را در اختیار داریم. یعنی در حمله مغول از بین نرفته اند.

همه می دانیم که ایران، صدها و شاید هزاران سال پیش از ظهور اسلام، یکی از چهار تمدن برتر جهان بوده و آثار شگفت انگیز بسیاری به بشریت عرضه داشته است. اما با حمله عربها همه ی آنها نابود شد. کتابخانه جندی شاپور، فرش بهارستان، درفش کاویان و ... و ... و ...

تیشه ای که عرب بر ریشه تمدن ما زد چنان کاری بود که تا دویست سال خلاء ناشی از آن پر نشد. (به تعبیر شادروان  دکتر زرین کوب: دو قرن سکوت!) اما ایرانیان باز هم اصالت فرهنگی خود را ثابت کردند و با بنیان نهادن نظام فکری - فرهنگی نوینی بر دو پایه ی تمدن ایرانی و تفکر اسلامی، ظرفیت های گسترده اسلام را آشکار ساختند و آن را به عنوان یک تمدن پویا به دنیا معرفی کردند. حتی دستور زبان عربی را ایرانیان تدوین کردند!!

ورود عربها به ایران، ما را مسلمان نکرد، عربزده کرد!! عربها تنها عادتها و خلق و خوی جاهلی خود را به ایران آوردند. ما مسلمانی خود را مدیون عرب نیستیم. برعکس بسیاری از آموزه هایی که به عنوان احکام اسلام به خورد ما می دهند، در واقع همان خلق و خوی عرب جاهلی است که نتیجه ی شوم ورود عربها به ایران است و اگر دقیق نگاه کنیم در می یابیم که چه بسا با نص قرآن، آشکارا منافات دارد.

 

شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان میوه ممنوعه و آدرس mivemamnue.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 3598
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 65
تعداد آنلاین : 1



Alternative content